کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مِثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی: دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین. فرخی. ، سرزمین: نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت: از دارملک آشنایی. نظامی. ، کاخ. قصر: کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن. خاقانی. رجوع به دارالملک شود
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی: دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین. فرخی. ، سرزمین: نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت: از دارملک آشنایی. نظامی. ، کاخ. قصر: کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن. خاقانی. رجوع به دارالملک شود
دهی است جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 62 هزارگزی جنوب رودسر و 26 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 228 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو وصعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 62 هزارگزی جنوب رودسر و 26 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 228 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو وصعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دِمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 63 هزارگزی جنوب خاوری راین و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 107 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 63 هزارگزی جنوب خاوری راین و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 107 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 15هزارگزی شمال خاوری گهواره دره و شمالی کوه قلعه قاضی واقع و محلی است کوهستانی. سردسیر. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، صیفی، توتون، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد ساکنان از تیره سادات صدری هستند. دارگل پنج ده کوچک نزدیک بهم بنام دارگل سیدحسن - سیدسلیم - رشیدعلی طیمز - سید میرزا است و سکنه پنج ده جمعاً 250 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 15هزارگزی شمال خاوری گهواره دره و شمالی کوه قلعه قاضی واقع و محلی است کوهستانی. سردسیر. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، صیفی، توتون، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد ساکنان از تیره سادات صدری هستند. دارگل پنج ده کوچک نزدیک بهم بنام دارگل سیدحسن - سیدسلیم - رشیدعلی طیمز - سید میرزا است و سکنه پنج ده جمعاً 250 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کنایه از معشوق. (غیاث اللغات) : ز شوخی های ناز آن شاخ گل در خانه میماند به دلها خارخار جلوۀ مستانه میماند. میرزارضی دانش (از آنندراج). به باغ میرود آن شاخ گل سلیم دگر بهار در چمن امروز میهمان گل است. محمدقلی سلیم (از آنندراج). - شاخ گل بر سر زدن، آراستن موی سر با شاخ گل. کنایه از سرافراز ساختن: از غبارم شاخ گل بر سر ملائک میزنند تا بتان از نقش پا گل بر مزارم ریختند. ملامحمد علی واحد (از آنندراج)
کنایه از معشوق. (غیاث اللغات) : ز شوخی های ناز آن شاخ گل در خانه میماند به دلها خارخار جلوۀ مستانه میماند. میرزارضی دانش (از آنندراج). به باغ میرود آن شاخ گل سلیم دگر بهار در چمن امروز میهمان گل است. محمدقلی سلیم (از آنندراج). - شاخ گل بر سر زدن، آراستن موی سر با شاخ گل. کنایه از سرافراز ساختن: از غبارم شاخ گل بر سر ملائک میزنند تا بتان از نقش پا گل بر مزارم ریختند. ملامحمد علی واحد (از آنندراج)
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان). یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی (بوستان). دگر ره نیازارمش سخت دل چو یاد آیدم سختی کار گل. سعدی (بوستان). چه بودی که پایم درین کار گل بگنجی فرورفتی از کام دل. سعدی (بوستان). در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان). یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی (بوستان). دگر ره نیازارمش سخت دل چو یاد آیدم سختی کار گل. سعدی (بوستان). چه بودی که پایم درین کار گل بگنجی فرورفتی از کام دل. سعدی (بوستان). در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ